انگار همین دیروز بود
کنار بغض هفت سالگی ام پدر می گفت مرد که گریه نمی کند و من یاد گرفتم فریاد بکشم
هنوز که هنوز است کسی نمی داند فریاد که می کشم یعنی گریه یعنی تو نیستی یعنی کسی نیست سرش فریاد بکشم بگویم لعنتی.. دوستت دارم دلم گرفته است پس حق دارم نامرد باشم...
سالهای دور پدر با کسی سینما بوده است "گنج قاورن " دیده است دیروز گنج قارون دیدیم قسم می خورم چشمهایش خائنانه گریه می کردند دلم نیامد بگویم: پیرمرد! مرد که گریه نمی کند.. تمام راه خانه را فریاد می کشیدم...
استاد حسن هاشمی